بدن و توانایی و قوت. (آنندراج) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایستۀ میدان و حرب شدند... (چهارمقالۀ نظامی عروضی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شوکت تو برو به شوکتی مائل شو یا آنچه خدا داده به آن قائل شو با این تن و توشی که خدا داده به تو برخیز و میان من و او حائل شو. علی خراسانی (از آنندراج). سالک ببین ز جای بلندی فتاده ام دارم چو زلف او تن و توش شکسته ای. سالک یزدی (ایضاً)
بدن و توانایی و قوت. (آنندراج) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایستۀ میدان و حرب شدند... (چهارمقالۀ نظامی عروضی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شوکت تو برو به شوکتی مائل شو یا آنچه خدا داده به آن قائل شو با این تن و توشی که خدا داده به تو برخیز و میان من و او حائل شو. علی خراسانی (از آنندراج). سالک ببین ز جای بلندی فتاده ام دارم چو زلف او تن و توش شکسته ای. سالک یزدی (ایضاً)
بالا و پهنا و فربهی یا لاغری. اندازه: به تنه توشۀ من است، یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ’تنه و توشه’ شود
بالا و پهنا و فربهی یا لاغری. اندازه: به تنه توشۀ من است، یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ’تنه و توشه’ شود
تنگ روزی. تنک روزی. که سرمایه اندک دارد. که تنگدست است: یکی تنگ توشه بدی شوربخت شهی دادمت افسر و تاج و تخت. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به تنگ و تنک و ترکیبهای آن دو شود
تنگ روزی. تنک روزی. که سرمایه اندک دارد. که تنگدست است: یکی تنگ توشه بدی شوربخت شهی دادمت افسر و تاج و تخت. اسدی (گرشاسبنامه). رجوع به تنگ و تنک و ترکیبهای آن دو شود